خوشحال کردن
  • برای خوشحالی ببخش

    بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.. شاگرد گفت : گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى ا ...

    بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.. شاگرد گفت : گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار ميکند،بيایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را ...

    بیشتر بخوانید