برای شاهزاده ای تعدادی برده جدید آورده بودند.برده ها در غل وزنجیرهای سنگین،سرخود راپایین انداخته وایستاده ...
برای شاهزاده ای تعدادی برده جدید آورده بودند.برده ها در غل وزنجیرهای سنگین،سرخود راپایین انداخته وایستاده بودند.فقط یکی ازآنها شادبنظر میرسید وحتی زیرلب آهنگی هم زمزمه میکرد! او با وجود اینکه طعم تازی ...
پسر به سفر دوری رفته بود و ماهها بود که از او خبری نداشتند ... مادرش دعا میکرد که او سالم به خانه باز گ ...
پسر به سفر دوری رفته بود و ماهها بود که از او خبری نداشتند ... مادرش دعا میکرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم میپخت و پشت پنجره می ...
نوجوانی بود که هر روز صبح به دیدن استاد می آمد و با اشتیاق و اخلاص از محضر او استفاده می کرد. یک روز استا ...
نوجوانی بود که هر روز صبح به دیدن استاد می آمد و با اشتیاق و اخلاص از محضر او استفاده می کرد. یک روز استاد به نوجوان گفت :«چه چیز هر روز صبح زود تو را به اینجا می آورد. در حالی که دیگران در بستر خود خ ...