پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نم ...
پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین اندا ...