نوجوانی بود که هر روز صبح به دیدن استاد می آمد و با اشتیاق و اخلاص از محضر او استفاده می کرد. یک روز استا ...
نوجوانی بود که هر روز صبح به دیدن استاد می آمد و با اشتیاق و اخلاص از محضر او استفاده می کرد. یک روز استاد به نوجوان گفت :«چه چیز هر روز صبح زود تو را به اینجا می آورد. در حالی که دیگران در بستر خود خ ...
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.. شاگرد گفت : گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى ا ...
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.. شاگرد گفت : گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار ميکند،بيایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را ...